باران به شدت می‌بارید، از اینجا که در پیاده روی خیابان ایستاده بودم به سمت شرق می‌توانستم تا یک چهارراه را ببینم، کف خیابان به همان سیاهی آسمان بود و خط‌های سفید آن را فقط در نزدیکی چهارراه وقتی چراغ چشمک‌زن، چشمک قرمز خود را می‌زد می‌شد از آسفالت سیاه تشخیص داد. البته اگر از قبل نمی‌دانستم که این خطوط سفید هستند حتما الآن فکر می‌کردم که قرمزند. نور قرمز از کف خیس خیابان و شیشه‌های ایستگاه اتوبوس به سمت من بازتاب می‌شد. منبع این نور قرمز چراغی بود در ارتفاع سه و نیم متری خیابان. فقط همین چراغ قرمز بود که این اطراف را روشن می‌کرد آن هم هروقت خودش می‌خواست، صدای ماشینی را می‌شنیدم که از پشت سر به من نزدیک می‌شد برنگشتم که ببینمش، چون می‌دیدم که خیابان را روشن کرده و ترجیح می‌دادم دوباره به تماشای تمام آن سیاهی بایستم. اتوبوس به ایستگاه رسید توقف کرد صدای باز شدن و چند ثانیه بعد بسته شدن درب‌هایش را شنیدم و بعد رفت، اتوبوس رفته بود ولی حالا با همین نور قرمز هم می‌توانستم پیرمردی را که پای دستگاه کارتخوان ایستگاه ایستاده بود، ببینم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خرید و فروش و رهن و اجاره نگین بلاگ باشگاه فرهنگی ورزشی زردپوشان کاغذ ديواري سه بعدي kinco تعمیرات تخصصی انواع اینورتر و درایو کینکو راهنمای فارسی تنظیمات دفترچه نصب دانلود آهنگ جدید فروشگاه آنلاین خاطره پت شاپ آنلاین سایت خرید اینترنتی امیر backlinkmole